چرخیدم و رقصیدم و لبخند به لبم بود پندار بکردند که همه از سر سعد و ظفرم بود ادامه مطلب
رقص پایانی برگ
27
10
27
10
چرخیدم و رقصیدم و لبخند به لبم بود پندار بکردند که همه از سر سعد و ظفرم بود ادامه مطلب
05
08
چه کسی گفت که تاریکی غم است؟ چه کسی گفت، که رخت تیره ما ز غم است؟ چه کسی گفت که غم درد و، سیاهی همه بدیمن و بد است؟ ادامه مطلب
11
06
به راستی که باید، دستمالی برداشت. دستمالی برداشت و پاک کرد، لکههای تیرهای را که از خود، به روی برگهای رنگی این کتاب زیبا به جا میگذارم. و چه نیکوتر آن که، دوات را بشکنم و هر چه دارم بر یک برگ بنویسم. یک برگ سیاه، در بین برگهای رنگارنگ این کتاب.
10
06
هر کسی روزی نهایت لب به دندان گیرد و خاموش شود هر کسی روزی اسیر چنگ هستی و ز درد مدهوش شود ادامه مطلب
02
06
چون رخت تیره بر تن کردم ز بخت شومم گمان بردند که من هم اهریمنم سراسر ادامه مطلب
02
06
هر بخش از شعری که در ادامه آمده، درواقع اشاره دارد به ابیات یا نوشتههایی که طی ماههای اخیر در صفحهام در شبکه اجتماعی نامتمرکز Mastodon به اشتراک گذاشته بودم. ادامه مطلب