منبع اصلی نوشتار زیر در این لینک قرار دارد

این خانه از پایبست ویران است

ما توی یه کشور گیک هراس و گیک فراری بده! زندگی میکنیم برای همین توی این وبلاگ باید یه همچین پستی رو ببینید.

نمی‌خوام مثل اکثر مردم فقط سیاه نمایی کنم ولی بعد از کلی سفید نمایی و امیدواری و تلاش برای بهبود اوضاع اطرافم لازم میدونم یه مسائلی رو برای همگونه‌های خودم (کسایی که سبک زندگیشون شبیه منه) بگم. واقعا نمی‌دونم تاثیرش مثبته یا منفی!

موضوع سر پروژه‌های نمایشگاه کتاب هست که از نظر فنی و اجرایی یکی از افتخاراتم هست و توی جشن ۱۰ سالگی لاگ تونستم در مورد تجربیات فنی و اجرایی این پروژه صحبت کنم که البته روی مثبت و سفید قضیه بود. توی این پست میخوام از تجربیات غیر فنی که کاملا منفی و سیاه هست بگم. مخصوصا که کارفرمای این پروژه جونم رو به لبم رسونده.

چندتا نرم‌افزار با آخرین تکنولوژی دنیا ساخته شده، تا به جای اینکه برای اجرا به یه سرور چند ۱۰ میلیون تومانی (یا شاید چند ۱۰۰ میلیون تومانی) نیاز داشته باشه، روی یه سرور که از لپ تاپم ضعیت‌تره اجرا بشه و از همه مهمتر اینکه ۱۰ میلیارد تومان (نه ریال) از تراکنش‌های مالی سازمان مربوطه از طریق این نرم‌افزار انجام شد. حالا این سازمان دولتی حاضر نیست برای پشتیبانی از این سیستم‌ها به اضافه پشتیبانی از دو وب سایت مهمش و همینطور نگهداری سرورهاش و هزار کوفت و زهرمار دیگه، ماهی یک میلیون تومان هزینه کنه!

بعضی از آدمهایی که در مورد زیاد بودن این هزینه تصمیم میگیرن خودشون با بنز C Class و با راننده شخصی رفت و آمد میکنن. حتی چایی که میخورن با بقیه کارمندا فرق داره! هزینه نگهداری این بنز و راننده و … چند برابر مبلغ این قرارداد پشتیبانی هست! دوباره به مبلغ‌ها و آورده‌های این پروژه نگاه کنید.

جالب اینجاست که من هیچ اصراری برای انجام این پروژه نداشتم و بعضی از مدیران رده پایین‌تر داخل این سازمان باعث شدن که این کار رو قبول کنم. کاری نداریم که اولش به من سه تا فرم ساده که جمعا ۳۰ تا فیلد هم نمیشد دادن و گفتن سیستم هیچی بیشتر از این نیست و من قیمت رو بر اساس اون دادم ولی بعدش سیستم تبدیل شد به یه قول بی شاخ و دم! و البته با موفقیت انجام و اجرا شد.

فقط برای یکی از این سیستم‌ها که هر سال با مراجعه کاربران کاملا از کار می‌افتاده و خیلی از امکانات سیستم کنونی رو نداشته، سالی ۳۰ میلیون هزینه میکردن و بهانشون هم این بود که اونها شرکت بودن! شاید دروغ باشه ولی از چند نفر در مورد این شرکت پرسیدم و فهمیدم که این شرکت تنها شامل یه برنامه نویس و یه مدیر بوده. ولی مدیر با نفوذی داشته. مثل همه شرکت‌ها که برای همچین پروژه‌هایی حتی یه نصف آدم رو هم نمیذارن. که طبیعی هم هست!

قرار بود قرارداد پشتیبانی من از اردیبهشت شروع بشه و الان چهار ماهه که نه تنها پشتیبانی طاقت فرسای این سیستم ها رو انجام دادم بلکه کلی تغییرات توی سیستم ایجاد کردم تا یه بخش دیگه از سازمان هم بتونه از این سیستم استفاده کنه. واقعا حوصله‌ش رو ندارم که از رفتار بی نهایت زشت بخش‌های دیگه سازمان بگم که بخاطر دعوا‌های بچگانه درون سازمانی وقت من رو مثل آب خوردن هدر دادن. به طور قطع میگم سطح همکاری و بلوغ سازمانی بیشتر سازمان‌های بزرگ کشور ما کاملا با سطح رفتار بچه‌های دبستانی همخوانی داره.

بعد از یه کم بررسی و فکر، به این نتیجه رسیدم که ۸۰ درصد افراد داخل سازمان‌های بزرگ کشور، نیروی مازاد هستند و با هزینه بسیار اندک میشه با یه نرم‌افزار خوب جایگزینشون کرد. نگران از بین رفتن شغل نباشید! این موقعیت‌ها شغل نیستن اینها عین بیکاری هستن. مگه میشه یه زمین فوتبال رو پر از آدمهایی کرد که نه تنها برای برد تیم هیچ تلاشی نمیکنن بلکه ایستادن یه جا و برای هم تیمی‌ها جفت پا میگیرن تا با مخ برن تو زمین؟

بعد از این همه فشار و اذیت و عدم پرداخت حتی یک ریال! تازه بهم خبر دادن که دوستان تصمیم گیرنده و رده بالا با قیمت قرارداد پشتیبانی مشکل دارن :) دوباره به قیمت‌ها و هزینه‌ها و تراکنش‌های این پروژه نگاه کنید!

بالاخره دست از کار کشیدم و اعلام کردم تا قرارداد امضاء نشه و پول ندن کار نمیکنم.

اگر قرارداد امضا بشه و چند برابر این پول رو هم بدن من واقعا دلم نمیخواد این کار رو ادامه بدم. این کار از هر نظر باعث بدبختیه من میشه. مشکل اینجاست که یه نفر توی این موسسه به من اعتماد کرد و از اعتبار خودش برای اجرای این کار مایه گذاشت، تا با یه تکنولوژی عجیب و جدید کار انجام بشه. اگر من این کار رو رها کنم اعتبار اون شخص میره زیر سوال. همین! غیر از این آب از آب تکون نمیخوره. آدما دوباره بر میگردن به همون سیستم سنتی که اتفاقا بهتر هم میشه توش زیرآبی رفت و همه چیز بر میگرده به روال خوشحال گذشته. هر چی باشه ۲۸ سال بوده که همون سیستم برقرار بوده و ما یه دفعه همه چیز رو به هم ریختیم!

یه سوال؛ واقعا از من توقع میره که بمونم ایران و این مسائل رو (حالا به سهم خودم یا هر چی) درست کنم؟ واقعا این انتظار وجود داره؟ شما جای من بودید چیکار میکردید؟

و در نهایت تجربه من اینه که؛ این خانه از پایبست ویران است.

پ.ن: چند روز پیش یه ویدئو دیدم که تاریخ جغرافیایی ایران رو به صورت Timeline روی نقشه نمایش میداد. برای اولین بار دلم برای ایران سوخت! ولی به هر حال من خودم رو «زمینی» میدونم تا «ایرانی». فقط همین یه کم بهم آرامش میده.

به روز رسانی:

مشکل من این نیست که یه سازمان حاضر نیست برای پشتیبانی یه سیستم بزرگ ماهی یک میلیون تومان هزینه کنه یا نمی‌فهمه که چقدر براشون سود داره (میدونم که کاملا متوجه هستند که چقدر سود داره). مشکل من مثل این میمونه که هزار تا شیر آب بازه و همینطوری آب داره هدر میره و یه مشت کلاه بردار دارن سطل سطل آب پر میکنن و میبرن، بعد یه دفعه آقایون نگران میشن که یه لیوان آب برای یه گلدون مصرف بشه. یه عالمه آدم دزد و کلاه بردار بودن که با اضافه شدن این سیستم‌ها بدجوری کاسبی شون به هم ریخت. به طرز وحشتناکی کلاه برداری‌هاشون لو رفت و دچار مشکل جدی شدند …

نمی‌خوام دایی‌جان ناپلئونیش کنم و بگم چون این سیستم از کلاهبرداری ها جلوگیری کرد به صورت سازمان یافته داره باهاش مبارزه میشه. سیستم‌های اداری ما خیلی خیلی خیلی داغون‌تر از این حرفاست که اصلا این موقعیت‌ها رو بفهمه، چه برسه به اینکه به صورت هوشمندانه و از پیش برنامه‌ریزی شده بخواد باهاش مقابله کنه!

به هر حال این گلدون نابود هم بشه تاثیر خاصی توی زندگی من نداره و نخواهد داشت. ولی برای این کشور خیلی تاثیر گذاره.

خلاصه اهمیت مالی موضوع صفره! مسئله اینجاست که این خونه‌ای که از پایبست ویرانه رو باید چیکارش کرد؟



برچسب ها : , ,