یادمه در دوران مدرسه از جایی به بعد همیشه برام این سوال مطرح میشد که «با وجود کتاب، واقعا چه نیازی به معلم هست؟». به بیان دیگه وقتی خوندن بلدیم و در هر زمینهای کلی کتاب خوب وجود داره و مطالب رو به صورت کامل و با ساختار مناسب و منطقی ارائه کرده اصلا معلم به چه دردی میخوره؟
ولی بیشتر بچهها اینطور فکر نمیکردن و تصور «یادگیری بدون معلم» براشون محال بود.
خلاصه آدمها رو دو دسته میدیدم: اونهایی که علم رو در کتاب و منابع جستجو میکنند و اونهایی که همیشه دنبال معلم و استادند. یعنی یک «فرد».
همیشه از خودم پرسیدهام ریشه این وابستگی به «فرد» در فرایند یادگیری چیه؟
اون شخصی که میره پای تخته میایسته و حرف میزنه دقیقا کدوم کار رو بهتر از کتاب انجام میده؟ شاید فقط در رفع اشکال بتونه موثرتر باشه.
حالا که سالها از دوران مدرسه گذشته باز هم گاه و بیگاه این سوال برام زنده میشه. به خصوص وقتی بچههایی رو میبینم که به جای یه جستجوی ساده تو گوگل همیشه دنبال «افراد» هستن که مشکلشون رو حل کنن یا چیزی رو براشون توضیح بدن.
در حالی که در اغلب موارد جستجو وقت کمتری میگیره و زودتر به جواب میرسن. ولی همچنان مراجعه به شخص رو به مراجعه به منبع ترجیح میدن.
دلیلش چیه واقعا؟ تنبلی؟ نظام آموزشی معیوب؟ ندونستن زبان؟ کامنت بذارید و همفکری کنید لطفا.