نزدیک چند ماهه که شهر زندگیم تغیر کرده و دوری از دوستای قدیمی و پیدا نکردن و جایگزین نشدن دوستای جدید از نظر روحی، شاید این روزا، یک جور فشار و ناراحتی برام به همراه اورده .تغیرات ناگهانی و غیر قابل پیش بینی ادم را دچار حس متضادی از وضعیتی که توش هست میکنه ولی قدرت تفکر خیلی حیرت اوره. یک دوست، توی همچین شرایطی، کتاب به سوی کامیابی که نویسندش آنتونی رابینز هست را بهم هدیه داد. چیز های خوبی توش نوشته بود و آدم تعجب میکنه که چقدر تفکراتش میتونه واقعیات را تحت تاثیر قرار بده. سال ها قبل هم یه کتاب به اسم قدرت تفکر خونده بودم ، کتابش خیلی قدیمی بود و الان یادم نمیاد حتی نویسندش کی بود. تفکر میتونه به ادمی که پا نداره قدرت حرکت بده یا از ادمی که پا داره قدرت حرکت را بگیره. ما خیلی وقت ها مراقب افکارمون نیستیم و میزاریم فکرمون هرجا میخواد بره و فکر میکنیم این یه چیز غیر ارادی هست. فکر میکنم حس دلتنگی و این جور افکار هم نیاز دارن کنترل شن
این روز ها یه کتاب دیگه را هم شروع کردم به خوندن که خیلی جالبه، اسمش بازی ها- روانشناسی روابط انسانی، هست و نویسندش اریک برن. اگر فیلم، آتش بس را دیده باشید، توش مدام از این حرف میزنه که هر ادمی یه بچه و یه بالغ و یه والد داخل خودش داره و توی برخوداش دراجتماع و با ادم های دیگه داره با یکی از این شخصیت ها با طرف مقابلش رو به رو میشه ، تو این کتاب هم محور بحث ها سر این موضوع هست و بیشتر پیش رفته و چیزای جالبی را برسی کرده.
این روزا میشه گفت کارم را هم شروع دارم میکنم، که دیگه کاملا به لینوکس ربط نداره ولی در باره چیزی هست که دوست دارم، یعنی شبکه.
تاکس هم مدت زیادیه که ازش خبر ندام ، چند روز پیش داشتم داستان اسباب بازی های ۲ را میدیدم ، اون تیکش که wheezy از یه گوشه، پشت کتاب و خاک پیدا میشه . یاد نارسیس و تاکس و همه شخصیت هایی که ساخته بودم افتادم. دلم براشون تنگ شد، خیلی سخته هیچ ایده ای برای زنده کردنشون نداشته باشی، شخصیتایی که حتی هنوز جاشون را هم پیدا نکرده بودن. تاکس سخت گیر ، نارسیسه سر خوش ، شلتاکس منطقی ولی ماجرا جو، اوبی و کوبی خرابکار ، سوزه ی گوش به فرمان ، گنوم تاکس و کی دی ای تاکس که چیزی سرشون نمیشد ولی عاشق بحث فنی بودن )