اینم یه تجربه پراکنده دیگه!
من اخیرا کارم از توسعه داره میره سمت مدیریت پروژه و این برام خوبه و بد! خوبه چون دارم به اصطلاح پیشرفت میکنم و توسعه پیدا میکنم. در این وضعیت مجبور میشم کلی چیز جدید یاد بگیرم. اما بده چون من دارم تقریبا نزدیک به ۱۰ سال تجربه توی زمینه برنامهنویسی رو کنار میگذارم و میرم سراغ کاری که تخصصی توش ندارم. حداقل از نظر شخص خودم این کار خیلی خوب نیست. اما باید یه مدت امتحان کنم تا ببینم اوضاع چطور پیش میره.
همونطور که قبلا هم گفته بودم من دارم کتاب سال بدون شلوار که در مورد شرکت اتوماتیک هست رو میخونم. یکی از مواردی که توی این کتاب مطرح شده و به مدیریت پروژه نرمافزاری کمک میکنه اینه که میگه کلا توی شرکت همه چیز refactor میشه. یعنی یه کاری اول به بخشهای کوچک تری تقسیم میشه. دوم اینکه این بخشها بصورت ساده و سریع انجام میشن و خیلی زود اون بخشها تغییرات اساسی میکنن و سعی میکنن که سایر بخشها رو تحت الشعاع قرار ندن.
حداقل توی جاهایی که من تا الان کار کردم این روحیه وجود نداشته. یعنی اینکه آدمها پروژه کوچک کرده و انجام میدن اما نسبت به اون بخشهایی که انجام میدن کم کم و بصورت ناخودآگاه «غیرت» پیدا میکنن و این غیر باعث میشه که یا دیگه اون رو اصلاح نکن یا به اصلاحهای کوچک اکتفا کنن. جالبتر اینه که بدونید هر جایی این ایده تغییر حتی اساسی یک بخش از پروژه رو که دادم با عدم علاقه شدید از طرف آدمها روبرو شدم. مهمترین مشکل این دست پروژهها اینه که در طول زمان بزرگ میشن و به علت غیرت افراد دچار تغییرات مهم نمیش و بعد از چند سال یه کد ناکارآمد(از نگاههای مختلف مثل نگهداری، کارایی و …) و بسیار گران قیمت(از لحاظ سرمایهگذاری) وجود خواهد داشت که دیگه اصلا پذیر نیست و باید کلا بیرون ریخته بشه و جاش یه کد دیگه بیاد.
همچنین توی این کتاب میگه که همه روشهای مدیریت پروژه، روشهای انتزاعی هستن که باید به مسائل دنیای واقعی تطبیق داده بشن. این کار رو تنها آدمهای فعال روی پروژه میتونن انجام بدن. نکتهی بدی که وجود داره اینه که آدمها گیر این قوانین انتزاعی میفتن و دیگه نمیتونن ازش فرار کنن و بجای اینکه این روشها حال گروه رو بهتر کنه باعث بدتر شدن اوضاع میشه. یکی از اشتباهات مدیریتی هم همینه که اعتمادت به این روشها کمتر از آدمها باشه.
این نکته توجه کردن و اعتماد کردن به آدمها در قبال اعتماد به روشها هم کلا به دل من به عنوان خواننده نشست و فکر میکنم توی این روش تو به آدمها اجازه میدی که واقعا تصمیم بگیرن و کار رو پیش ببرن نه اینکه اونها با یه روش که اتفاقا اسمش هم چابک هست به قل و زنجیر جدید بکشی.
انشالا در آینده نزدیک بیشتر از این کتاب مینویسم.
همین!
نوشته سال بدون شلوار: تیمها و چابکی اولین بار در تجربه های پراکنده پدیدار شد.