به نام یزدان پلک ساعت ایستاد, زمانی که تو رفتی ثانیه سال گذشت من در می خانه مست باد خاطرات با موهای افشان در ذهنم می دود من برآشفته ,در طوفان لحظات ای کاش میگذشت این مکافات ساعت ایستاده و جبر است بر ماندن ماندن و چشیدن لحظه لحظه نبودت ماندن و لبریز شدن از...
نوشته وقتی ساعت ایستاد اولین بار در گشتاسب مظفریان - GMozafarian پدیدار شد.