نمیدونم به این هم میگن مهاجرت یا نه ولی تقریبا چهار ماه پیش به یه شرکت انگلیسی توی منچستر پیوستم و اومدم اینجا. تمام کارهای ویزا و غیره به همراه هزینههاش رو هم خود شرکت انجام داد.
اینکه چرا زودتر از ایران نرفتم بر میگرده به سربازی. چون سربازی وقت تلف کردن محض بود و من رو از کار و زندگی میانداخت، تصمیم گرفتم نرم به امید اینکه وقتی سنمون بره بالا یا میفرشون یا معاف میشیم (استدلالم این بود که چون متولدین ۱۳۶۴ جمعیتشون از همه بیشتره این اتفاق میفته). خوشبختانه این اتفاق سال ۹۴ افتاد و من هم سربازی رو خریدم. اولین شرکت خارجی که اپلای کردم همین شرکت کیک بود که توی کامیونیتی اسکالا شناخته شده است. بعد از چند جلسه مصاحبه و ارزیابی و تمرین که جالب و حرفهای بود اوکی دادن و رفتنی شدیم.
تو این چند وقته میخواستم به طور کلی از مشکلاتی که توی ایران هست بنویسم که باعث مهاجرت اکثر افراد متخصص یا کسانی که توانش رو دارن شده. مخصوصا اذیت و آزارها و رنجهایی که به ما میدادن. ولی به نظرم بی فایده ست. به جاش فکر میکنم خوب باشه که اینجا رو با ایران مقایسه کنم و در مورد جزئیات اینکه چطور و چرا زندگی در اینجا متفاوت از ایرانه بنویسم.
جامعه
شاید چهار ماه زمان زیادی نباشه ولی اتفاقا روزهای اول بیشترین برخورد و بیشترین نیاز به ارتباط با جامعه و آدمها رو داریم. برای حساب باز کردن، تلفن، گرفتن خونه، وسائل و غیره. بارزترین ویژگی رفتاری که از مردم اینجا در مقایسه با ایران دیدم؛ صداقت، خوش رویی، آرامش، عدم پیچیدگی، و دوباره صداقته. نمیدونم شاید بخاطر وجود قانون خیلی محکم و عواقب شدید جرم باشه ولی صداقت و عدم پنهانکاری و پیچیدگی بارزترین چیزیه که اینجا میبینم.
مثال زیاده ولی من خرید رو مثال میزنم؛ اگر بعد از خرید یه چیزی نظرتون عوض بشه، دقت کنید نه اینکه اشتباه کرده باشید یا هرچی، صرفا یه دفعه دلتون خواسته یه چیزی رو پس بدید یه چیز دیگه بگیرید. در این صورت به راحتی این کار رو براتون انجام میدن. اگر قرار باشه پس نگیرن خیلی روشن و واضح بهتون اطلاع میدن یا یه برچسب گنده یه جای تابلو زدن که به علت فلان مساله مثلا اگر بسته بندی رو باز کنید نمیشه دیگه پسش بدید. حتی تجربه من اینطوری بود که حتی هزینه حمل مجدد و پس گرفتن و این چیزا رو هم ازم نگرفتن! جالب اینجاست که وقتی با دوستای انگلیسیم این رو مطرح کردم که از این کیفیت خدمات خوشم میاد در جواب میگن خوب باید اینطوری باشه! ولی توقع من اینه که اگر کلاه سرم نذارن یعنی عالیه! جالبتر اینکه این موضوع برای من و دوستان ترک، آرژانتینی و هندیم هر چهار نفر جذاب بود. میخوام بگم توی خیلی از کشورهای دیگه هم این رضایت مشتری وجود نداره.
چیزهای دیگهای هست که ربطی به قانون نداره مثلا وقتی با یکی چشم تو چشم میشید ۹۰ درصد اوقات لبخند تحویل میگیرد. خبری از تیکه انداختن و زل زدن و نگاههای سنگین و برداشتهای عجیب و غریب و اینها نیست و مهم نیست چه پوشش و ظاهر و چه جنسیتی داری!
اینکه خیلیها میگن خارجیها، مخصوصا انگلیسی ها سردن و همیشه تو لاک خودشون هستن، اشتباهه. مثلا وقتی یه مادر با بچههای قد و نیم قدش میاد تو اتوبوس و بچهها ونگ ونگ میکنن، عکسالعمل مخصوصا پیرترها لبخند و شادی و کلمات محبت آمیزه. یا مثلا روزهای تعطیل تو اتوبوس پر از صدای خنده و شادی و انرژی مثبت و آرامشه. انگار یه عده دوست هستیم که با هم داریم میرن گردش! واقعا نمیدونم چرا!؟ ولی در عین حال هیچ خبری از قضاوت و فضولی نیست. در کل تو خیابون و تو وسائل نقلیه عمومی اینجا کاملا احساس میکنم تو خونه خودم هستم. به این نتیجه رسیدم که منظور مردم از سرد بودن خارجیها عدم قضاوت و فضولی تو کار همدیگه ست.
قانون
قانون اینجا یه چیز کشکی نیست که چند نفر که معلوم نیست چه سطحی از سواد دارن دور هم تصویبش کرده باشن یا خیلی هم قشنگ و شیک باشه ولی اجرا نشه. موقعی که قانون رو تصویب میکنن اول به این فکر میکنن که آیا این قانون قابل اجراست و توسط مردم به سخره گرفته نمیشه. قانون اینجا به شدت قوی و با پشتوانه هست. کاملا منطقی و قابل اجرا ست و حتی بیشتر مواقع از اجراش لذت میبرید و لمس میکنید که دارید یه کار درست و مفید انجام میدید.
یه مثال جالب لایسنس تلویزیون هست. کلا هیچ مکانیزم بازدارندهای نیست. فقط وقتی میرید به آدرس جدید، براتون یه نامه میاد که شما لایسنس تلویزیون ندارید یا لایسنس بخرید یا تلویزیون تماشا نکنید. اگر بدون لایسنس تلویزیون تماشا کنید، جریمه سنگینی داره. ممکنه مامور بفرستن در خونه تا بیاد ببینه آیا شما تلویزیون نگاه میکنید یا نه (که البته تا وقتی حکم دادگاه نداشته باشه میتونید راش ندید داخل). یه مثال دیگه؛ اگر سگ شما هر جایی دستشویی کنه و شما دستشوییش رو بر ندارید (براش هزار مدل ابزار و دستگش و فلان هست) تا دو هزار پوند (معادل نزدیک ده میلیون تومان) جریمه میشید! اینجا عاشق سگ هستند میتونید تصور کنید اگر این قانون نبود خیابونها چه وضعی داشت.
یه چیز دیگه که اولش برای ما ایرانیها سخته ولی من خیلی ازش خوشم اومد، تفکیک زبالهست. دوباره قانون محکم و جالب؛ هر خانوار فقط یک سطل مشکی رنگ نسبتا بزرگ ( تقریبا یک سوم اون سطل بزرگها که شهرداری میذاره تو خیابونا) داره. در عوض یه سطل سبز رنگ هست که ته مونده غذا و اینطور چیزا رو توش میریزید که ازش کود کومپوست بازیافت میکنن. دو تا سطل دیگه به رنگهای قوهای و آبی هست که برای بطرها و شیشههای و کاغذ و مقوی و اینطور چیزهاست. هر چیزی که نشه بازیافتش کرد میره تو سطل مشکلی. جالب اینجاست که از سطلهای رنگی (بازیافتی) هر چندتا که بخوایید در اختیارتون میذارن ولی سطل مشکلی چون بازیافتی نیست فقط یه دونه! حجم سطل مشکی هم از همه کوچیکتره.
سطل مشکلی و آبی و قهوهای هر دو هفته یه بار و سطل سبز هر هفته جمع آوری میشه. میتونید تصور کنید که اولش چقدر استرس زا هست که اگه آشغال اضافه بیاد چی؟ هیچ کاریش نمیشه کرد! ولی واقعیت اینه که اگر از اول موقع دور انداختن چیزها تفکیک زباله رو انجام بدید به هیچ مشکلی نمیخورید و جا زیاد هم میارید. و یه چیز جالب که نتیجه قوانینی هست که مثال زدم: تا حالا فقط یه بار دیدم یه مامور شهرداری داره با یه وسیلهای آشغال ها رو از رو زمین بر میداره میندازه سطل آشغال. ولی اکثرا همه جا تمیزه.
شفافیت
تو ایران اگر برای باز کردن حساب بانکی از ما بخوان که مدارک شغلی یا مدرکی که ثابت کنه کجا زندگی میکنیم ارائه بدیم یا حتی اگه بخوان درآمدمون رو بهشون بگیم یه جوریمون میشه. البته شاید دلایل پیچیدهای داره که خارج از این بحثه ولی به هر حال اینجا همه چیز شفافه. یا مثلا درآمد یه کارمند عالی رتبه دولتی یه مسئله خصوصی نیست! حق نداره از کسی پنهانش کنه. یا اینکه چطوری پول تو حساب شما وارد میشه و از کجا اومده یه مسئله خصوصی نیست! شاید شما دارید با یه کار غیر قانونی کسب درآمد میکنید! باید مشخص باشه که چطور گذران زندگی میکنید. از طرفی بانک یا هر سازمان دیگه حق نداره اطلاعات شما رو در اختیار دیگران قرار بده مگر اونها که توی قانون به صورت شفاف مشخص شده. و همیشه موقعی که ازتون یه سری اطلاعات میخوان یه متنی بهتون میدن که بخونید و توش خلاصه و شفاف گفته چه استفادهای از این اطلاعات میشه و به دست چه کسانی میرسه و شما با امضاء کردنش اجازه این کار رو میدید. چون دوباره قانون مجبورشون کرده که این رو براتون توضیح بدن نه اینکه بگه تو قانون هست برو خودت بخون!
اینجا همه اطلاعات شما به هم وصله، آدرس، تلفن، حساب بانکی، شغل، درآمد و … کوچکترین کاری بخوایید بکنید بالاخره یه جا ثبت میشه و اینه که به راحتی میتونن با بررسی سابقه آدمها امکانات در اختیارشون بذارن (فراموش نکنید که طبق قانون و با اطلاع و اجازه شماست). البته این موضوع برای خود انگلیسیها بیشتر بر میگرده به مسائل مالی مثل وام و … ولی در کل توی همچین سیستمی خلاف کردن و پنهان کاری خیلی سختتره. همین باعث میشه به جای اینکه مثلا یه جا رو حصار بکشن و قفل و زنجیر بکنن فقط یه تابلو میزنن که فلان جا نباید بری یا فلان کار رو نباید بکنی؛ همین! همه میدونن که اگر رعایت نکنن عوابق خوبی در انتظارشون نیست. خشونتی در کار نیست فقط مثل این میمونه که همه سازمانهای مربوطه و مهم از کاری که کردید خبردار میشن و توی تصمیماتی که دربارتون میگیرن تاثیر میذاره که به نظرم کاملا کار درستی هست و همین باعث ایجاد صداقت بدون خشونت میشه. دیگه صحبتی از «من بمیرم، تو بمیری» و «اگه دروغ بگیم میریم جهنم» و «دروغ سم کشنده جامعه ست» و «جون هرکی دوست داری راست بگو» و اینها هم نیست.
مذهب
ما تو شرکت مسلمون، مسیحی، یهودی، بودایی، بی دین، آتئیست و … داریم و همه در صلح و صفا زندگی میکنیم. حتی دوتا از بچههای مسلمون میرن نماز جماعت. یهودیه از این کلاه کوچیکای یهودی میذاره سرش و هر کی بر عقایدش استواره و مثلا غذا میخوره و مینوشه و … طبیعتا مسیحی از همه بیشتره ولی از بین مسیحیها بیشترشون اهمیت زیادی به دین نمیدن. مثلا تقریبا هیچکدوم کلیسا نمیرن.
به عنوان مثال همه جور غذا برای همه ادیان هست. البته یکی از بچهها که تازه از هند اومده، تو مذهبشون حق ندارن هیچگونه گوشت (مرغ، گاو، خوک و … حتی تخم مرغ) و همینطور گیاهانی که زیر خاک رشد میکنن رو بخورن (مثل سیب زمینی و پیاز). این بنده خدا معولا یا داره میوه میخوره یا شکلات و … و من در عجبم چطوری زنده ست؟ غیر از این دوستمون کسی رو ندیدم که مشکل داشته باشه. هم غذای حلال هست و هم غذای گیاهی و … حتی ماه رمضان فروشگاهها تبیلغ محصولات مربوطه رو میکنن و ماه رو تبریک میگن و …
با همه این احوال هیچ احدی حق نداره شما رو برای دینی که دارید یا ندارید تفتیش کنه یا توی هر گونه ارزیابی دخالت بده. یه بی دین حق نداره یه دین دار رو اذیت کنه و همینطور برعکس یه دین دار نمیدونه در قالب امر به معروف و نهی از منکر به کسی حرفی بزنه. مثل بقیه موارد، قانون محکم تو دهن هر دوشون میزنه اگه تندروی کنن یا بخوان به کسی بگن تو خودت نمیفهمی و من میدونم که چی برات خوبه تا سعادت دنیا و آخرت رو داشته باشی.
در کل بیشتر مردم دین خاصی ندارن یا حداقل در موردش صحبت نمیکنن. به طور کلی اکثر قریب به اتفاق مردم هیچ محدودیتی در پوشش، غذا و نوشیدنی و … رو قبول نمیکنن، چه به واسطه دین چه چیز دیگه. چیزی که واضحه شما آزادی که هر دین و عقیدهای داشته باشی یا دینی نداشته باشی یا حتی شیطان رو بپرستی. فقط باید قانون رو رعایت کنی و قانون هم ضامن این هست که آزادی کس دیگه رو نگیری.
کار و استقلال
اینجا همه کار میکنن؛ زن و مرد، جوون و پیر. سخت هم کار میکنن. ما در مقابل اینها به شدت تنبل و تن پرور هستیم. اینکه از صبح تا شب بریم یه جا بگیم از کله سحر تا بوق سگ کار میکنیم معنیش این نیست که داشتیم کار مفید میکردیم. اینجا کار مفید رو با تمام وجودت حس میکنی. ندیدم کسی کار رو بپیچونه یا از زیرش در بره. فقط سعی میکنن با سرعت و کیفیت مطلوب انجامش بدن. طبق چیزی که توافق شده بوده. از طرف دیگه اینکه مردم با مشکلات و مسئولیتهای زندگی روبرو بشن و از پس همه چی بر بیان کاملا براشون عادی هست و از سن پایین با این موضوع آشنا شدن.
مثل همه جای دنیا اکثرا کار تمام وقت دارن ولی کلی شغلهای دیگه از کارگری تا کارهای دستی و غیره هم هست. داشتن یه شغل خاص به هیچ وجه ارجهیتی به شما نمیده که مثلا به یه کارگر ساده نده. درسته که سطح درآمد خیلی مهمه و تاثیر گذاره ولی مادامی که غیر قانونی نباشه برای هیچ کس مهم نیست کارتون چیه و نه میتونید فخر بفروشید نه میتونید شرمنده باشید بابتش.
برای من اما کار تمام وقت تازگی داره چون هیچوقت تمام وقت جایی کار نکردم. خیلی وقته که دارم کار میکنم و همیشه شغلم همین بوده ولی همیشه یا پروژهای بوده یا پاره وقت و ساعتی. نمیدونم بقیه شرکتهای اینجا چطوری هستند ولی جایی که من هستم توی محیط کار خیلی بهمون اهمیت میدن. کلا سیستم اینجوریه که ما نباید نگران چیزی باشیم که توش متخصص نیستیم. فقط باید کاری رو انجام بدیم که تخصص داریم. هر امکاناتی لازم داشته باشیم برامون فراهم میکنن و بهونهای هم برای ارائه بهترین کیفیت نیست. حتی اگر بخواییم توی دورههای آموزشی شرکت کنیم که به کار ربط داره، هم شرکت هزینهش رو میده هم در زمان کاری میتونیم روش وقت بذاریم. البته این معنیش این نیست که کارهای جاری رو به امان خدا بسپاریم. سیستم مدیریت پروژهها انقدر قوی هست که هیچ نیازی به کنترل ساعات کار و … نیست. اگر خوب و با تمرکز کار نکنی از تیم عقب میفتی و این خودش بدترین تنبیه هست.
مدیریت
یکی از بهترین چیزهایی که اینجا دیدم مدیریته. هنوز دقیقا نمیدونم چرا و چطور انقدر تفاوت هست. از مدیریت کلی سازمان تا مدیریت پروژه. هیچ مدیری حالت مدیرای ایران رو نداره که وقتی رد میشه همه خودشون رو جمع و جور میکنن. میخواد رئیس هیت مدیره و مدیر کل باشه یا مدیر پروژه. این نحوه رفتار رو جاهای دیگه هم دیدم. همونطور که گفتم شغل شغله. کسی بالاتر یا پایینتر از شما نیست فقط شغلها فرق داره؛ یکی مدیر بهتریه یکی توسعه دهنده بهتر، این دوتا با هم کار میکنن. اتاق مدیر شرکت شیشهای هست و احساس میکنیم که پیش ماست. از همون آشپزخونه و دستشویی استفاده میکنه که ما. وقتی هم میبینیمش هیچ تفاوتی با بقیه نداره! مثلا وقتی داریم با هم شوخی میکنیم اونم میاد اگه بهش ربط داشته باشه تو بحث شرکت میکنه اگه نه هم سرشو میندازه پایین میره.
از نظر تکنیک مدیریتی هم میتونم در مورد اجایل بگم. تو ایران فرقی نداره کجا کار میکنید و چکار میکنید و چطوری کار میکنید. هر کی آخرش نرمافزار تولید میکنه میگه ما اجایل کار میکنیم. هر چند من فقط تجربه کار تو یکی از شرکتهای انگلیسی رو دارم و قطعا شرکتهای داغون هم باید وجود داشته باشه ولی چیزی که اینجا دیدم شبیه هیچ کدوم از چیزایی که تو ایران دیدم نیست.
چندتا از نکات مهمش ایناس:
- اول کار همه چیز تعریف میشه و مشخصه. اینکه منظور ما از اینکه یه کار آماده انجامه چیه و دقیقا چه پارامترهایی داره یا دقیقا چه وقتی میتونیم بگیم که کار انجام شده و آماده ست. یا آماده ست یعنی چی؟ آماده چیه؟ آماده استفاده؟ آماده بارگذاری؟ آماده آزمایش توسط تیم QA و… جالب اینجاست که همه این تعاریف تو کمتر از یک ساعت با سرعت بالا انجام میشه!؟ برای من که خیلی سخت بود چون هم زبانم هنوز اونقدر که باید خوب نیست و هم عادت ندارم به این سرعت.
- هر کلمه به طور کامل معنی مشخص داره و هیچ برداشت اشتباهی ازش نمیشه. مثلا Rabbit Hole Monitoring. وقتی این کلمه رو اول جلسه گفتن، نه هیچکس توضیحش داد نه هیچ کس پرسید یعنی چی؟ البته مثالهای بهتری هم برای این موضوع هست. شاید این بر میگرده به این موضوع که کلا زبان فارسی زبان پر ایهامی هست و از هر کلمه یا جمله میشه چندتا برداشت کرد و همیشه باید برای جلوگیری از سوء تفاهم یا درک دقیق، موضوع رو با صحبتهای اضافه توضیح داد.
- تک تک افراد جلسه تو تمام بحثها و نظرسنجیها شرکت میکنن. اگر صلاحیت نظر دادن ندارن خیلی شفاف میگن من سر در نمیارم و رای ممتنع میدن.
- کنترل زمان عالی انجام میشه. عالی! نه فقط اینکه سر ساعت شروع کنیم و سر ساعت جمع کنیم بریم خونه. برای تک تک موضوعات که از قبل هم مشخص شده، زمانبندی داریم. این زمانبندیها قبل از اینکه جلسه رو شروع کنیم توسط مدیر جلسه انجام شده.
- همیشه Agenda داریم. مشخصه میخواییم چیکار کنیم رو هر چیزی چقدر وقت بذاریم و دنبال چی هستیم.
- هیچ کس از اینکه توسط مدیر پروژه متوقف بشه چون داره به بیراهه میره ناراحت نمیشه. کلا در عین حال که همه با هم دوستن و خیلی اوقات میگن و میخندن بلافاصله بر میگردن سر هدف اصلی.
- در تمام طول جلسه یه سطحی از هوشیاری از اینکه چرا توی این جلسه نشستیم و داریم چیکار میکنیم وجود داره.
- یادمه خیلی از همکارام این رو در مورد من دوست داشتن که دست به داکیومنت نوشتنم خوبه و خیلیها هم سر همین قضیه بهم میگفتن مثلا کارت درسته و سر همین موضوع به نظرمون نیروی خوبی هستی و از این حرفا. این حرفا همش چرنده! اینجاداکیومنت کردن کار خفنی نیست داکیومنت نکردن کار خوفناکیه! داکیومنت کردن با کیفیت بسیار بسیار بالا با تمام جزئیات و شفاف یکی از مهمترین اجزاء کار هست و همیشه یه نفر حرفهای مسئولش هست. معمولا توسط خود مدیر پروژه هم انجام میشه ولی دقت کنید که مدیر پروژه خودش به مسائل فنی اشراف داره.
- مرز بین دانش فنی لازم برای درک پروژه و دانش فنی لازم برای پیاده سازی پروژه مشخصه. مثلا حتی اینکه از NoSQL استفاده کنیم یا RDBMS باید برای همه تو جلسه روشن باشه ولی اینکه مثلا درایور بانک اطلاعات Async باشه یا Sync فقط برای بچههای فنی مهمه.
- در آخر جلسه هم همیشه جمع بندی و نتایج و … وجود داره. اگر به هر دلیلی وقت کم بیاد. از جمع بندی ها و نتیجه گیریها و اینطور کارها زده نمیشه چون اینها یه درکی میده که کجای کار ایستادیم چقدر پیشرفت داشتیم و چقدر کار مونده.
جمع بندی
خیلی موارد دیگه هست که میشه در موردش صحبت کرد مثل:
- دانشگاه و اینکه چقدر نیروهای آماده و قوی میده بیرون بر خلاف ایران
- عدم نگرانی از آینده بخاطر ثبات و اینکه میدونی برای بازنشستگیت یه برنامه مرتب هست و کلا میدونی قراره چه اتفاقی بیفته
- عدم نگرانی مالی و اینکه همیشه بالاخره یه راه منطقی و آبرومند جلو پات میذارن. نه اینکه بگن توکلت به خدا باشه درست میشه
- و …
اینجا بهشت موعود نیست و هیچ وقت بهش موعود رو نمیشه پیدا کرد. درسته که میگن بهشت رو باید ساخت ولی نیازی نیست حتما تو جایی که متولد شدی بسازیش. نیازی نیست حتما سالها با اکثریت جامعه مقابله کرد تا تازه رسید نقطه اول ساختن بهشت. نیازی نیست طرز فکر و افکار و عقاید مردم رو عوض کرد. اگر تعدادشون خیلی زیاد باشه وقتی جامعه از دنیا ایزوله باشه دیگه این کار خیلی خیلی سخت یا غیر ممکنه میشه. مهم نیست از چه طریقی فقط آرزو دارم تو ایران هم صداقت و درستی و اخلاق و آرامشی که اینجا هست رو داشته باشیم.
اینهایی که دلمون میخواد کشورمون داشته باشه خودشون نتیجه چیزهای دیگه هستن که به این سادگی به دست نمیاد. من فکر میکنم مهمترین چیزایی که جامعه ایران رو به این نیازها نزدیک میکنه اینهاست:
- قانون قوی
- شفافیت
- آزادی
- حکومت غیر دینی
نکته مهم اینکه اینها یا همشون در کنار هم امکانپذیرن یا هیچ کدوم.