اینم یه تجربه پراکنده دیگه!
این پست احتمالا کوتاه خواهد بود. از نظر من پشت بوجود اومدن هر چیزی در دنیا و زندگی ما یه داستان یا داستانکی وجود داره و این داستان بوجود اومدن علم از نظر منه! البته بگم این نظرات کاملا شخصیه منه و واسه بدست آوردن اطلاعات واقعی توی این زمینه پیشنهاد میکنم به «فلسفه علم» مراجعه کنید.
از نظر من اولش آدما به خاطر نیازهای مختلفشون کارهای مختلفی انجام میدادن. بعد از یه مدت قابل قبول، متوجه شدن که اگه تغییراتی رو در روند کارها انجام بدن میتونن اونها رو بهتر یا راحتتر انجام بدن. پس اون تغییرات عملیاتی شد. بعد از گذشت یه مدت متوجه شدن که همیشه یه چنین تغییراتی امکان پذیره و کم کم سعی کردن این تغییرات رو مدون کنن و دنبال این تغییرات بگردن. پس علم بوجود اومد. یعنی اولی کار بود. بعد اطلاعات خام کار بود. بعد تغییراتی که باعث بهبود کار میشد. بعد علم بوجود میاد که به بررسی این اطلاعات خام به منظور بهتر کردن روند کارها میپردازه. همین!
پس یادمون باشه که اگه ما یه روزی اول علممون رو زیاد کردیم که کار کنیم باید بدونیم که احتمالا یه جای کار میلنگه. ما باید اول قدمهایی رو برداریم و بعد متوجه بشیم که نیاز به علم بیشتری داریم و بریم یاد بگیریم. پس نمیشه اول همایش فلان برگزار کرد و بعد امید داشت که فلان بهتر بشه. بلکه اولی باید به منظور بهبود فلان عمل کرد و بعد از اون دید که نیاز به علم بیشتر وجود داره وب عدش همایش و کنفرانس برگزار کرد.
همین!