منبع اصلی نوشتار زیر در این لینک قرار دارد

معرفی کتاب: انسان در جستجوی معنی

سلام :)

تعطیلات عید فرصتی شد تا کتاب های مورد علاقه ام را مطالعه کنم. یکی از کتاب های تاثیرگزاری که خواندم «انسان در جستجوی معنی» نوشته ویکتور فرانکل ترجمه نهضت صالحیان و مهین میلانی بود.

معرفی
این کتاب با عنوان Man's Search for Meaning نخستین بار در سال ۱۹۴۶ در وین اتریش و سپس در سال ۱۹۵۹ در آمریکا منتشر شد. این کتاب دارای دو بخش اصلی است. بخش اول با عنوان «تجاربی از اردوگاه کار اجباری» شرح حالی از درون اردوگاه های کار اجباری است که خود نویسنده آن ها لمس کرده و دیده است. بخش دوم به معرفی لوگوتراپی (Logotherapy - معنا درمانی) می پردازد. در این بخش مفاهیمی مانند معناجویی، پویایی اندیشه ای، خلا وجودی، جوهر وجود، معنای رنج و... به صورت خلاصه معرفی شده و انعکاسی از مفاهیم اساسی لوگوتراپی را ارائه می دهد. در آخر نیز بخشی با عنوان پس گفتار وجود دارد که توسط نهضت صالحیان درباره ویکتور فرانکل و معنادرمانی نوشته شده است.

معنادرمانی (Logotherapy)
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، اراده پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفته ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».
بنابر اصول لوگوتراپی، تلاش برای یافتن معنی در زندگی اساسی ترین نیروی محرکه هر فرد در دوران زندگی اوست. در بخشی از کتاب نویسنده یکی از دغدغه های اصلی خود درباره معنای رنج را اینگونه بیان می کند:



پس از مدت کوتاهی حس کردم که به زودی خواهم مرد. نگرانی های من در این اوضاع بحرانی با سایر رفقا فرق داشت. پرسش آن ها این بود که: « آیا ما از این اردوگاه جان سالم به در خواهیم برد؟ و اگر نه، پس ارزش این همه درد و رنجی که متحمل می شویم چیست؟» ولی پرسشی که پیوسته در گوش من زنگ می زد این بود که: «آیا این همه رنج کشیدن ها و مرگ هایی که شاهد آنیم، معنایی دارد؟ و اگر نه پس نهایتا بقا و جان سالم بدر بردن هم معنایی نخواهد داشت. زیرا اگر معنای زندگی به این تصادفات بستگی داشته باشد، چه از آن جان بدر ببریم و چه نبریم زندگی ارزش زیستن نخواهد داشت.



درباره ویکتور امیل فرانکل
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت.
فرانکل به علت یهودی بودن در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازی‌ها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاه‌ها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده می‌شود.

در اردوگاه که همه چیز را از او گرفته بودند، این شیوه تفکر در فرانکل بوجود آمد که می گفت: مهم آن نیست که من چه می خواهم باشم، مهم آن است که من چه کسی باید باشم. در ارتباط با مفهوم بودن برای او سئوال انسان بودن مطرح شد. او معتقد بود که انسان بودن یعنی مسئول بودن، تصمیم گیرنده، موضع گیرنده و ارزشیابی کننده بودن!

از ابتدا مفاهیمی چون: زندگی، روح و معنا ذهن ویکتور فرانکل را به خود مشغول کرد. به عقیده او ما انسانها سئوال کننده نیستیم، جواب دهنده هستیم. ما باید به سئوال هایی که زندگی از ما می کند با آزادی واحساس مسئولیت کامل جواب دهیم. در انتخاب جوابی که انسان به سرنوشت خود می دهد و انتخاب نگرشی که در مقابل سرنوشت خود بر می گزیند، آزاد است. نتیجتا مسئول جوابی است که به سرنوشت می دهد و مسئول شیوه تفکر ونگرشی است که انتخاب می کند. انسان باید پاسخی بدهد که در شان انسان است.

او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصب‌شناسی و روان‌پزشکی نایل آمد. در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بین‌اللملی سن دیه‌گو بود و نظریه معنا درمانی‌اش در میان روان‌شناسان و روان‌پزشکان پیروان زیادی دارد.
فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.

بخش هایی از کتاب

  • هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می‌کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می‌کشیدند. واگن‌ها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجره‌ها روزنه‌ای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می‌خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه‌سازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمی‌دانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیده‌ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس‌کنان به سوی نیستی سقوط می‌کرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می‌شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست می‌کرد: اتاق‌های گاز، کوره‌های آدم‌سوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی می‌خواست لحظه‌های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!

  • برای هر زندانی از بند رسته‌ای روزی فرا می‌رسد که وقتی به دوران اسارت خود می‌نگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو می‌کند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربه‌های اردوگاهی‌اش چون کابوس رنجش خواهد داد.

  • هر یک از ما باید از خود بپرسد که چه چیزهایی از دست داده است که غیرقابل بازگشت است.

  • آنچه موجب مرگ من نشود، مرا نیرومندتر می کند. نیچه

  • رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نیست.

  • آنچه انسان ها را از پا در می آورد، رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بارتر است. و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست، بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت.



پیوندها و منابع


موفق و سربلند باشید 8-)



برچسب ها : ,