الان که درسا تموم شده، روزها خیلی با نگرانی و استرس بیشتری میگذرن، تا پارسال فکر میکردم که کاش این روزهای دانشگاه تموم بشه ولی الان وضعیت حساس تری را دارم ، یک نوشته ای رو چند روز پیش یک نفر برام نقل کرد و گفت توی اقتصاد و بازار کار امروز (نه تنها ایران بلکه شاید همه جا) کسایی موفقن که ابتکار و تلاش داشته باشند و پیگیر باشن در واقع تمرکز موضوع روی این بود که به خواننده بفهمونه دیگه دورانی که یک نفر درس میخونه و بعد هم یک شغل حاضر و اماده بهش میدن تقریبا گذشته ، پس نباید دیگه در این مورد شاکی بود و نق زد.
برنامه من برای اینده ادامه درس هست، هم سنوسالام البته خیلی رأی ادمو میزنن و انرژی منفی میدن، از این جمله های همیشگی “حالا بقیه به کجا رسیدن”،”حالا چه سودی داره آخرش”و…. خیلی میگن و میشنوم . ولی آخرش بعد چند ماه تونستم راهمو برای آینده پیدا کنم . الان یک روزه که دوباره درس خوندن جدی را شروع کردم و باید تمام زنگ تفریح هامو بزارم کنار.
تنها چند تا زنگ تفریح را نگه میدارم که یکیش وبلاگمه یکی دیگش هم جمع آوری مطلب و سوژه برای linuxfm هست
، خیلی درد ناکه مجبور باشی از متن انگلیسی مطلب پیدا کنی و بعد هم سر درستی خبرت بتونی قسم بخوری اونم وقتی انگلیسیت فاجعست ولی تمرین خوبیه ! تاکس شدیدا به این حال و روزم میخنده !
تازگی لینوکسم را تغیری ندادم، دیویدی رامم سوخته و حتی نتونستم arios را ا متحان کنم و خیلی کلافم . حتی Gnome Shell و Gnome 3 را هم ندیدم ولی انقدر خبر دربارشون خوندم که سیر شدم . باید تا اخر این هفته یک انقلاب در سیتمم به وجود بیارم دیگه شبیه مرداب شده .
تاکس و نارسیس هم الان یک مدته شکل جدیدی به خودشون گرفتن ولی هنوز اونی نیستن که میخوام . بین تمام کمیک ها یی که تا حالا دیدم خوندن کلوین و هابز برام مثل انجام یک کار مهم هست، واقعا این کمیک خیلی جالبه و اعتراف میکنم شاید برای همین نارسیس و تاکس دوباره رفت و آمدشون را توی مغزم شروع کردند . تنها کمیکی هست که دلم براش تنگ میشه )
الان تعداد پیش نویسام رو دیدم رسیدن به ۱۶ تا ! یعنی من ۱۶تا نوشته نیمه تموم دارم که منتشر نشده :/ اینم یک جور فاجعست . یا شایدم وسواس . هرچی هست حس ششمم بهم میگه چیز خوبی نیست .
ایم از روز گذر .